ادبی وشاعرانه پیوندها آمار وبلاگ
چقدر بلند است دیوار خانه یار
هر بار که از کنار خانه او گذر میکنم
قلبم ناخود آگاه به تپش می افتد
پرده ای به جلوی پنجره آویخته نسیمی آنرا به حرکت در می آورد
با حرکت آن قلبم به تپش می افتد دیدگانم بارانی میشود
یاد آنروزهای دور که می افتم
برای ثانیه هایش حسرت میخورم
من وفقط من قدر آن ثانیه هارا دانستم ودر آن لحظات قلبم را از هر گناهی شستم پاک پاک پاک شدم
دیوانه عشق او شدم
مرا دیوانه خود کرد و رفت
چقدر لحظات به کندی میگذرد باهم که بودیم
روزها با سرعت ثانیه ها میگذشت
اما اکنون ثانیه با سرعت روزها میگذرد
دردی جان کاه مرا میسوزاند
درد عشق
موضوع مطلب : پنج شنبه 90 دی 8 :: 2:47 عصر :: نویسنده : فریبرز
با صداقت دلی داشتم صاف و بی رنگ
با اطمینان دلی داشتم محکم
با محبت دلی داشتم مهربان
با رفتنش دلم را شکست
اما عشقش تا ابد در جانم جاریست
چه باشد چه نباشد
خیانت نخواهم کرد
چه کنم هنوز عشقش در وجودم شعله ور است
تا نمیرم خاموش نخواهد شد
روزی هزار با ر میمیرم باز هنوز زنده ام
ای فریاد از این زندگی
ای فریاد از این عشق
موضوع مطلب :
روزی نمیدانم از کجا شروع شد آن دلبسنگی زیبای من
عشق خفته و سرکوب شده من بیدار شد
شور دلدادگی من بدون توجه او
وهمچنان بهم نزدیک میشدیم
با دیدنش هر روز نفسم به شماره می افتا د
اما او کاملا آرام بود یا اینطور وانمود میکرد
چه بگویم دست تقدیر نگذاشت ادامه پیدا کند
من ماندم و یک درد جان کاه با دیدگانی بارانی
درد عشق عجب درد بی درمانیست
باز دیدگانم بارانی شده
بغض گلویم را میفشارد
چه کنم مرا سرگشته عشق خود کرد و رفت
موضوع مطلب : پنج شنبه 90 آذر 17 :: 5:12 صبح :: نویسنده : فریبرز
حضرت رقیه
کیستم من در دریای کرامت، ثمر نخل امامت، گل گلزار حسینم، دل و دلدار حسینم، همه شب تا به سحر عاشق بیدار حسینم، سر و جان برکف و پیوسته خریدار حسینم، سپهم اشک و علم ناله و در شام علمدار حسینم، سند اصل اسارت که درخشیده به طومار حسینم، منم آن کودک رزمنده که بین اسرا یار حسینم، منم آن گنج که در دامن ویرانه یگانه در شهوار حسینم، به خدا عمه ساداتم و در شام بلا مثل عمو قبله حاجاتم و سر تا به قدم آینهام وجه امام شهدایم
چه فروزان قمری بود ، چه فرخنده سری بود رخ از خون جبین رنگ ، به پیشانی او جای یکی سنگ، لب خشک و ترک خورده او بود کبود از اثر چوب به اشک و به پریشانی مویش که نگه کردم و دیدم اثر نیزه و شمشیر به رویش بغلش کردم و با گریه زدم بوسه به رگهای گلویش نگهش کردم و د یدم دو لبش در حرکت بود به من گفت عزیز دلم اینقدر به رخ اشک میفشان و مزن شعله ز اشک بصرت بر جگرم ، آمدهام تا که تو را هم ببرم ، از پدر این راز شنیدم ز دل سوخته یک « یا ابتا» گفتم و پرواز کنان سوی جنان رفتم و دیدم عمو عباس و علیاکبر فرخنده لقا را التماس دعا موضوع مطلب :
عشقگاه
روزی رفتم به لب حجره عشق فروشان
دیدم که همه ز دست یار در حال شکستند
خندیدم وگفتم از دست چنین یار شکستید
گفتند عاشق نشدى ور نه تو صدبارشکستى
ناگه تیرعشقی ندانم زکجاآمدو دلم راکردنشانه
باآنهمه توشه که درراه طلب داشتم
بامغز به زمین خوردم و من نیز شکستم
موضوع مطلب : |
||