سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
ادبی وشاعرانه
چهارشنبه 90 دی 7 :: 6:31 عصر ::  نویسنده : فریبرز

روزی نمیدانم از کجا شروع شد آن دلبسنگی زیبای من

عشق خفته و سرکوب شده من بیدار شد

شور دلدادگی من بدون توجه او

وهمچنان بهم نزدیک میشدیم

با دیدنش هر روز نفسم به شماره می افتا د

اما او کاملا آرام بود یا اینطور وانمود میکرد

چه بگویم دست تقدیر نگذاشت ادامه پیدا کند

من ماندم و یک درد جان کاه با دیدگانی بارانی

درد عشق عجب درد بی درمانیست

باز دیدگانم بارانی شده

بغض گلویم را میفشارد

چه کنم مرا سرگشته عشق خود کرد و رفت




موضوع مطلب :